جدول جو
جدول جو

معنی خین دره - جستجوی لغت در جدول جو

خین دره
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهن دره
تصویر دهن دره
خمیازه، دم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بی خوابی یا خواب آلودگی، دهن دره
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا بخش مرکزی شهرستان سمنان و آن اولین ایستگاه سمنان به دامغان در کیلومتر 18 است سکنۀ آن همان کارمندان ایستگاهند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان، واقع در 10هزارگزی خاور کردکوی با 720 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ رِ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد، واقع در جنوب علی آباد. این دهکده کوهستانی و معتدل و دارای 200 تن سکنه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و بدانجا زیارتگاهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَرِ)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از رود خانه سردشت. صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان ماسوله است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ)
ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 4 هزارگزی خاور راه مالرو رابر به لاله زار. سکنۀ آن 8 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دَ رَ / رِ)
خمیازه و تثاوب و پاسک و پاشک و فاژ. (ناظم الاطباء). خامیازه. هاک. بیاستو. دهان دره. آسا. (یادداشت مؤلف). دهان دره که خمیازه باشد. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) :
کسی را که چشمی رسد ناگهان
دهن دره اش اوفتد در دهان.
نظامی.
- دهن دره کردن، خمیازه کشیدن. فاژیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری دَرْ رِ)
دهی از دهستان خرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 226 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
منخر و سوراخ بینی. (ناظم الاطباء). نای بینی و پردۀ بینی و منخر. (آنندراج) : القبع، بانگ بینی درۀ اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسۀ عمومی بیرجند به شقاق. جلگه. سردسیر دارای 97 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ دَ)
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در چهارده هزارگزی جنوب بستان آباد و شش هزارگزی ارابه رو آقاجان تبریز. دارای 367 تن سکنه که آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَرْ رِ)
نام ناحیه ای است به بیرون بشم از قسمتهای کلارستاق مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صفحۀ 107). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 چنین آمده است: دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14 هزارگزی باختر شوسه مرزان آباد بکلاردشت. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دَ رِ)
نام قریه ای است از محال ّ ابهررود زنجان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در راه تبریز که کاروان در آن نزول کند. (انجمن آرای ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: قصبه ای است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ابهر سر راه شوسۀ زنجان به قزوین. جلگه و سردسیر است. آب آن از قنات و رود خانه ابهررود. محصولات آنجا غلات، کشمش، انگور، میوه، گردو، یونجه و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی. ایستگاه راه آهن در 5هزارگزی شمال این قصبه است. دارای پست خانه، تلفن و تلگراف و شعبه خرید غله و پاسگاه ژاندارمری و پمپ بنزین و از سال 1324 هجری شمسی کار خانه کبریت سازی اقتصاد در خرم دره دایر شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ رَ / رِ)
کنایه از برج حمل است. (برهان قاطع) (آنندراج) :
شرف شمس ز خان بره نیست
شرف شمس بواو قسمست.
خاقانی (از فرهنگ ضیاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهن دره
تصویر دهن دره
گشودن دهان بسبب غلبه خواب یا خماری و یا تنبلی، خمیازه
فرهنگ لغت هوشیار
خمیازه، دهان دره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داخل خانه، پستو
فرهنگ گویش مازندرانی
آبراهه ی کرت پایانی شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی کنار جاده چالوس تهران نزدیک دزدبن
فرهنگ گویش مازندرانی
از طریق مخرج
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت خزیدن بر زمین با سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع ولوپی شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی هندوانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بیرون بشم نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در خانقاه پی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آن را، آن یکی را، برای آن یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه، این قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی داس دسته بلند، دهره
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهرستان پل سفید سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع واقع در مایان علی آباد کتول، خم، کوزه ی بزرگ گلی
فرهنگ گویش مازندرانی
این را، این یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه میان بر، میان، داخل، میانه، در کانون جمعیتی قرار داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی